بسم الله الرحمن الرحیم
شب تاسوعا که برای آخرین بار به او عرضه می دارند یا کشته شدن یا تسلیم! اظهار می دارد: «و الله لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید»؛ به خدا قسم که من هرگز نه دست ذلت به شما می دهم و نه مثل بردگان فرار می کنم. آن ساعتهای آخر، اباعبدالله باز همان است. نباید باور کرد که اباعبدالله این جمله را گفته باشد که «اسقونی شربة من الماء فقد نشبت کبدی»؛ یعنی جرعه ای آب به من بدهید که جگر من سوخته شده است. حسین اهل این جور درخواستها نبود، بلکه او در مقابل لشکر دشمن می ایستد و فریاد می کند: «الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة یابی الله ذالک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و ظهرت»؛ مردم کوفه! آن ناکس پسر ناکس، آن زنازاده پسر زنازاده، (امیر شما، فرمانده کل شما، آن کسی که شما به فرمان او آمده اید) به من گفته است که از این دو کار یکی را انتخاب کن یا شمشیر، یا تن به ذلت دادن. آیا من تن به ذلت بدهم؟ هیهات که ما زیر بار ذلت برویم! (ما تن خودمان را در جلوی شمشیرها قرار می دهیم ولی روح خودمان را در جلوی شمشیر ذلت هرگز فرود نمی آوریم.) خدای من که در راه رضای او قدم بر می دارم راضی نیست و می گوید نکن، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که وابسته به مکتب او هستم، می گوید نکن، آن دامنهایی که من در آنها بزرگ شده ام، به من می گویند تن به ذلت نده.
این یک حماسه است اما نه یک حماسه شخصی یا قومی. در آن منیت نیست، در آن خود پرستی نیست، خداپرستی است. در روز عاشورا حسین علیه السلام حد آخر مقاومت را هم می کند. دیگر وقتی است که به کلی توانایی از بدنش سلب شده است. یکی از تیراندازان ستمکار تیر زهرآلودی را به کمان می کند و بسوی اباعبدالله می اندازد که در سینه اباعبدالله می نشیند و دیگر بی اختیار روی زمین می افتد. چه می گوید؟ آیا در این لحظه تن به ذلت می دهد؟ آیا خواهش و تمنا می کند؟ نه، بلکه بعد از گذشت این دوره جنگیدن، رویش را بسوی همان قبله ای که از آن هرگز منحرف نشده است می کند و می فرماید: «رضا بقضائک و تسلیما لامرک و لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین»؛ راضی هستم به قضای تو و تسلیم امر تو هستم. معبودی غیر تو نیست ای پناهگاه پناهندگان.
بخش هایی از کتاب حماسه حسینی - ج اول