وزیر مردمی حالت که خوب است؟!
کجایی؟! حال و احوالت که خوب است؟!
حسابی رو به راهی؟! خوب کوکی؟!
تو هم انگار عضو فیس بوکی
وزیر مردمی حالت که خوب است؟!
کجایی؟! حال و احوالت که خوب است؟!
حسابی رو به راهی؟! خوب کوکی؟!
تو هم انگار عضو فیس بوکی
قطب راوندى در کتاب لبّ اللباب روایت میکند که: «در شب معراج افرادى به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نشان داده شدند که شکمهاشان همانند اتاق آکنده از جمعیت بود و آنان در مسیر رفت وآمد آل فرعون قرار داشتند. هنگامى که احساس میکردند آنان میآیند، بر میخاستند تا از راه آنان کنار روند اما شکمهاشان آنان را منحرف میکرد و بر زمین میافتادند و آل فرعون در رفت و برگشت، آنان را پایمال میکردند. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از جبرئیل پرسید: اینها چه کسانى هستند؟
جبرئیل پاسخ داد: رباخواران!»
منبع :بروجردى، آقا حسین، منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعة)، 31جلد، انتشارات فرهنگ سبز – تهران، چاپ: اول، 1386 ق.
همیشه برایم سوال بود که چطور میشود خیام بود! یعنی شاعری بزرگ باشی و مردم تو را عارفی بس گران سنگ قلم داد کنند و در عین حال ستاره شناس و منجمیمهم باشی و به عنوان ریاضی دانی برجسته رابطه ای را در علم ریاضی و مثلثات رقم بزنی که چند صد سال بعد به مثلث خیام پاسکال شهرت یابد! و در فلسفه، دین، تاریخ، گاهشماری و موسیقی صاحب نظر باشی! احتمالاً خیام یا خیلی بیکار بوده یا دیوانه و یا انسانی متمــایز از دیگر افراد جامعه! اما نگاه تک وجهی از خیام در کشور ما تصویری شاعرانه از او بر جای گذاشته انگار نه انگار که علم جبر تمام قد مدیون خیام است.
دمیرى نقل کرده که واثق بالله عباسى به جماع رغبت زیادى داشت . از طبیب مخصوص خود داروئى براى ازدیاد قوه باه خواست . طبیب گفت جماع زیاد بدن را نابود مى کند من میل ندارم که شما فرسوده شوید. واثق گفت چاره اى نیست باید تقویت شوم . طبیب دستور داد که گوشت سبع (1) را هفت مرتبه با سرکه اى که از شراب به عمل آمده بجوشانند، بعد از شراب خود به مقدار سه درهم (54 نخود) میل کند. واثق مطابق دستور او عمل نکرد و از آن مقدار تجاوز نموده زیاده روى شدیدى کرد به اندازه اى که بزودى به مرض استسقا مبتلا گشت .
اطبا اتفاق کردند بر اینکه باید شکم او شکافته شود بعد او را در تنورى که به آتش زیتون تافته شده بنشانند. تنور از التهاب سرخ باشد. این کارها را کردند سه ساعت از آب خوردن جلوگیرى نمودند. واثق همى فریاد مى کرد و آب مى خواست تا اینکه در بدنش آبله هائى پیدا شد هر دانه به اندازه یک خربزه او را از تنور بیرون کردند. پیوسته مى گفت مرا به تنور برگردانید اگر نه ، خواهم مرد. باز او را داخل در تنور کردند از داد و فریاد خاموش شد.
آن ورمها منفجر گشت . آبى از آنها بیرون آمد واثق را از تنور خارج کردند در حالیکه بدنش سیاه شده بود. پس از ساعتى هلاک شد. همین که وفات یافت پارچه اى بر روى او کشیدند. مردم مشغول به بیعت کردن با متوکل شدند. جنازه واثق را فراموش کردند از داخل باغ چند موش خارج شده چشمهایش را بیرون آوردند کسى متوجه این پیشآمد نشد تا او را غسل دادند.(2)
1- حیوان درنده مطلقا.
2- تتمة المنتهى ، ص 231.